کد مطلب:313609 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:189

قمر بنی هاشم فرمودند: من دست در بدن ندارم
حجةالاسلام والمسلمین آقای سید عطاءالله معنوی، تحت عنوان «كرامتی از حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام و شفای یك فردی كه یكدفعه نابینا می شود و پس از 33 ساعت بینایی او برمی گردد» مرقوم داشته اند:

شخص مذكور جوانی 32 ساله، به نام محمد عظیمی، فرزند حاج شیخ مهدی عظیمی ساكن شهرستان اراك، كه از روحانیون و ائمه ی جماعت شهر و از اساتید حوزه و دانشگاه است و در این تاریخ، هر دو، در قید حیاتند.

ماجرا از این قرار است كه محمد آقا، فرزند ارشد ایشان، شب پنجشنبه 4 ذی الحجه سال 1416 (برابر با 14 / 2 / 74) سوار بر موتور گازی به سمت منزل می رفته است. مقداری از راه را كه طی می كند، یكدفعه بدون اینكه به زمین بخورد و یا ضربه ای ببیند، احساس می كند كه دو چشمش چیزی را نمی بیند و بینایی اش را از دست داده است. ابتدا فكر می كند كه لابد چشمش تار شده و عارضه ی آن موقتی است، اما بعدا معلوم می شود كه خیر، نور چشم به كلی از دست رفته است، و بالأخره با همان موتور كوركورانه «به كمك قرائن قبلی كه آن راه را قبلا می پیموده است» خود را به منزل می رساند و زنگ درب را به صدا درمی آورد.

پدرش می گوید: قریب به یك ساعت بود كه از مسجد به منزل آمده بود. در را باز كردم، محمد گفت: بابا بگو، مادرم بیاید دست مرا بگیرد بیاورد داخل حیاط! بالأخره دست او را گرفته و به خانه بردیم.

باری، او را همان شب به بیمارستان امیركبیر اراك، می برند. اطبای آنجا وی را معاینه می كنند و می گویند: ساختمان چشم، هیچ ایرادی ندارد. عارضه، احتمالا مربوط به اعصاب و روان است. تا نیمه شب آنجا بوده و سپس به منزل برمی گردند. فردا كه روز پنجشنبه باشد مجددا او را نزد اطبای متخصص دیگر برده، همه ی آنها می گویند: چشم شما از نظر ساختمان هیچ اشكالی ندارد، جز آنكه در انتهای چشم سرخیی وجود دارد كه معلوم نیست چه می باشد، غده یا لخته خون؟

مخفی نماند كه قبل از ظهر روز پنجشنبه، یكی از علمای سادات شهر، به نام حجةالاسلام آقای حاج سید محمد معنوی، را كه از اهل منبر بوده و فعلا در قید حیاتند



[ صفحه 428]



و از سادات خیلی معزز و محترم و معظم شهر هستند و 90 سال یا بیشتر سن دارند، می آورند و ایشان روضه ی پنج تن آل عبا علیه السلام را خوانده و ضمن آن به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام متوسل می شوند و برای ایشان دعا می كنند.

بعد از ظهر پنجشنبه بیمار را نزد دكتر جمیلیان، چشم پزشك معروف شهر، می برند و او نیز نظر می دهد كه چشم، از لحاظ ساختمان ایرادی ندارد و پس از آن، او را به دكتر مهدی نشاطفر، متخصص اعصاب و روان و مغز، نشان می دهند و او هم پس از معاینه ی دقیق، نوار مغزی می گیرد و نسخه می دهد و می گوید كه 10 روز باید این قرصها و داروها را مصرف كند، و سپس آماده شود تا برای معاینات دقیق تر به تهران اعزام شود. اگر مورد خاصی نباشد، تقریبا بعد از شش ماه به طور نسبی، بینایی خود را به دست خواهد آورد (این صحبت ها را با همراهان ایشان داشته اند ولی در نزد بیمار او را دلداری می دهند).

مشارالیه، با ناراحتی، شب جمعه را می خوابد و بعد از نیمه شب (می گوید با زنگ ساعت 3 بعد از نیمه شب بود) برمی خیزد و قدری آب می نوشد و مجددا می خوابد. باز با زنگ ساعت 4 از خواب بیدار می شود و برمی خیزد وضو می گیرد و نماز صبح را می خواند (البته هنوز چشمانش نمی بیند) و بعد از نماز صبح دوباره می خوابد. ساعت 6 مجددا بیدار می شود ولی هنوز نابینا است و چشم نمی بیند. پدرش چون در دانشگاه كلاس داشت از خانه خارج شده و به دانشگاه می رود، و محمد دوباره می خوابد. خودش می گوید:

شاید 10 دقیقه از خوابیدن من بیشتر نگذشته بود، كه یكدفعه دیدم آقای معنوی از در خانه وارد شد و گفتند: محمد آقا، برایت دكتر آوردم. من چیزی را نمی دیدم ولی حس می كردم كه خانه بسیار روشن شده است؛ روشنی عجیبی. آقایی از من سؤال كردند: دكترها چه گفتند؟ گفتم: آقا، قرار است مرا بفرستند تهران برای «سی تی اسكن» و معاینات دیگر. فرمودند: احتیاج به دكتر ندارید! صدای گریه ام بلند شد گفتم: آقا، شما دارو و درمان كنید. فرمودند: ما حاجت به دارو و درمان نداریم. گفتم: پس دستی بكشید و شفا دهید. فرمودند: «من دست در بدن ندارم»! و به آقای معنوی امر كردند كه شما دستی به چشم ایشان بكشید! حاج آقا هم دستی به چشم من كشیدند. یك مرتبه دیدم كه می بینم و نور به چشمانم برگشته است و آن آقا، كه لباس عربی بلند بر تن داشتند، و آقای معنوی (بدون اینكه دیگر با من حرف بزنند) برخاستند و از در اتاق بیرون رفتند.



[ صفحه 429]



من به آنها نگاه كرده و بلند بلند گریه می كردم، و اهل خانه دور من جمع شده بودند. آنها به داخل حیاط رفتند. تا نزدیك درب حیاط، آن آقایان را دیدم. هنوز از داخل حیاط بیرون نرفته بودند كه، ناگهان غیبشان زد. من بلند بلند گریه می كردم كه اهل خانه مرا صدا زدند. برخاستم و دیدم همه جا را می بینم، بدون اینكه یك دانه قرص خورده باشم!

صبح منزل آقای معنوی رفتم و ماجرا را برای ایشان تعریف كردم. آقا خیلی متأثر شدند و گریه كردند و از شفای من خوشحال شدند. بعدا نزد آقای دكتر نشاطفر رفتم و ایشان گفتند: داروها خوب زود اثر كرد؟! گفتم: اصلا دارو نخورده ام! با تعجب پرسید دارو نخورده ای، و چشمانت باز شده است؟! ماجرا را تعریف كردم. تعجب كرد و تصدیق نمود. دوباره مرا معاینه كرد و گفت: اصلا اشكالی در چشم تو وجود ندارد و قرمزی مزبور هم دیده نمی شود و این یك شفای الهی است!

به شكرانه ی این نعمت الهی، گوسفندی را قربانی كرده و بین مستمندان توزیع نمودم و شب تاسوعای محرم، هیئت ابوالفضل العباس علیه السلام را به منزلمان دعوت كردم و شام دادم و به زیارت شاهزاده محمد عابد (واقع در مشهد میقان) رفتم و آنجا هم متوسل به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام شدم و البته اعتراف دارم كه شكر این نعمت را - چنانكه باید - نمی توانم به جا آورم.

محمد آقا، عضو هیئت سقاهای ابوالفضل علیه السلام اراك می باشند و در روز عاشورا - كه هیئت، مراسم داشته و آبگوشت طبخ می كنند و به مردم اطعام می دهند - ایشان همه ساله در آن مراسم فعالیت دارند.

آقا سید عطاء الله معنوی در پایان توضیح داده اند كه: حجةالاسلام والمسلمین حاج سید محمد معنوی كه نام ایشان در این كرامت حضرت ابوالفضل علیه السلام برده شده از علمای متقی و زاهد و سادات جلیل القدر در شهرستان اراك می باشد كه در توسل به خاندان عصمت و طهارت علیه السلام اخلاص عجیبی دارد و در شهرستان مزبور بسیارند مردمی كه با مراجعه به ایشان و دعا و توسل وی به اهل بیت علیهم السلام بیماران آنها شفا یافته و مشكل آنان به لطف الهی و عنایت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برطرف گردیده است.

15 شعبان 1416 ه. ق

احقر الطلبه سید عطاءالله معنوی (فرزند ایشان)



[ صفحه 430]